۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه

نامه ای به مهدی خزعلی از جانب یک بی دین


سلام

نامه ای که از زندان نوشتی را با دقت خواندم. خوشحالم که تو نیز مانند بزرگواری چون منتظری هم شجاعت و هم صداقت آن داری که جنایتی را که به نام اسلام و دین در این سرزمین رخ داده است را بر زبان بیاوری. در زمان زنده بودن زنده یاد منتظری نامه ای برایش ارسال کرده بودم و به عنوان کسی که دین ندارد از شجاعتش قدردانی کردم و او نیز در پاسخی پر مهر تلاش کرد که مرا به دین باوری دعوت کند.

البته من هنوز بی دین هستم و نه به اسلام و نه به هیچ دین دیگری باور ندارم، ولی معتقدم دین هم از الزامات جامعه ای است که بدان نیاز دارد تا خود را متوازن سازد. به همین دلیل هرگز این بی دینی من در تقابل با مذهب غیر سیاسی قرار نگرفته است. ولی من به عنوان یک شهروند این سرزمین نمی توانم بپذیرم که قوانین مدون کشوری که متعلق به همه مردم ایران از هر دین و آیین و مذهب و یا بی مذهبی است، برگرفته از قوانین مذهب اسلام در قرون گذشته باشد. صحبت از چند منافق و یا مامور نیست که چنین جنایاتی سهمگین به نام اسلام رخ داده است، این یک روند اجتناب ناپذیر بود.

راستش مظلومترین باور در حکومت اسلامی نه یهودیت و نه بهایی و نه بی دینی است. با اینکه می دانیم در این سالها چه بر سر بهائیان و بی دینان آورده شد و یهودیان ایرانی فوج فوج به اسرائیل پناه بردند با این حال هیچ باوری مظلومتر از دین اسلام  نبوده است. در این سالها اسلام را کرده اند دین بی رحمی و شقاوت و بی عدالتی و جنایت و دروغ  و ریا تزویر و ………

دوستی دارم که شاعر است و خیلی عصبی و بدخلق  و شدیدن هم ضد اسلام است. روزی که با هم بودیم گفت فلانی تو که وبلاگ می نویسی و واردی لطفن یک وبلاگ هم برای من بساز و یادم بده چطور کار می کند.
گفتم باشه حتمن می خواهی شعرها و داستانهات رو منتشر کنی؟
گفت نه عزیز،ما هر چه می کشیم از دست این اسلام است، می خواهم هر چه حرف رکیک در زندگی بلدم  نثار این آئین کنم؟
با تعجب گفتم با این کار می خواهی با مذهب مبارزه کنی؟
گفت آری اینها …………

در پاسخ گفتم همه فحشهای عالم را هم که به اسلام بدهی باز یک ذره کوچک در برابر دشمنی حاکمان جمهوری اسلامی حساب نمی شوی. دشمنی تو اصلن دشمنی نیست در برابر کسانی که سالها به نام دین تجاوز کردند و آدم کشتند و حق را ناحق کردند. تو چه می توانی بگویی که آنها در عمل اثباتش نکرده باشند.

دوستم پاسخی نداد و نمی دانم که قانع شد یا نشد ولی دیگر هرگز سراغ وبلاگ را نگرفت .

من بی دین و تو دیندار همیشه نشستیم تا هم را قانع کنیم و در بزنگای تاریخ وقتی تو قدرت را گرفتی چون من قانع نشدم سرم را زیر آب کردی و یا اگر کردند اصلن به رویت نیاوردی و زیاد برایت مهم نبود. شاید اساس اشتباه این است که ما می خواستیم دیگری را مثل خود کنیم، اگر با حرف شد که فبها و اگر نشد با زور و داغ و درفش باید به توبه می افتادم تا برادران من ارضاء شوند.

مهدی می دانم که در وضعیت مناسبی قرار نداری. چند هفته اعتصاب غذا تو را به سوی مرگ می برد و یا شاید تو خود به پیشباز مرگ می روی. مرگی که اگر رخ دهد غصه دارم می کند و دیگر در این وانفسا نمی دانم با کدام متدینی بتوانم این گونه راحت سخن بگویم. می دانی که زیاد نمانده است و روز به روز کمتر می شود. منتظری متاسفانه  یک استثناء بود و رفتار دیندارانی که در قدرت بودند رفتاری به گونه منتظری نبود.

من به خود اجازه می دهم که تو را نصیحت کنم. دینت را بردار و در پستوی خانه مثل مرحوم شاملو نهان کن زیرا همه کسانی که به نام دین بر من و تو حکومت می کنند دشمنان شماره یک همان دین هستند. دوم اینکه اعتصابت را بشکن و همین حرفهایی را که در این نامه آخر زدی را با صدای رساتر بگو ! مرگ تو تاثیر آنی خواهد داشت ولی تاثیر دائمی در کلام توست.

سیامک فرید      بروکسل
26 بهمن 1390

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر