۱۳۹۰ اسفند ۱۱, پنجشنبه

مصاحبه مهدی خزعلی قبل از بازداشت:12 اسفند شهر بوی مرده خواهد داد

دکتر مهدی خزعلی طی مصاحبه ای که دو روز قبل از بازداشت با دویچه وله داشت اعلام نمود که 12 اسفند شهر بوی مرده خواهد داد و این اولین انتخابات است که پای صندوق رای نخواهد رفت.مهدی خزعلی که با اظهار نظر صریح در مورد انتخابات جور بسیاری را به تنهایی بر دوش کشید امروز 53 روز است که از اعتصاب غذایش میگذرد.
متن مصاحبه به نقل از دویچه وله:
دکتر مهدی خزعلی: این انتخابات از نظر ما، انتخابات نیست
با پایان مهلت ثبت‌نام داوطلبان نمایندگی انتخابات مجلس، دکتر مهدی خزعلی، پزشک و نویسنده منتقد دولت می‌گوید، برخلاف آنچه شایع شده، برای نامزدی نمایندگی ثبت‌نام نکرده است.

آقای خزعلی در گفت‌و‌گو با دویچه‌وله می‌گوید: «۱۲ اسفند قطعا اولین انتخاباتی خواهد بود که در خانه خواهم ماند و پای هیچ صندوق رأیی حاضر نخواهم شد.»

پیش از این و هم‌زمان با آغاز ثبت‌نام داوطلبان شرکت در انتخابات مجلس، رسانه‌های وابسته به حکومت از جمله روزنامه کیهان و خبرگزاری فارس، از ثبت‌نام برخی چهره‌های اصلاح‌طلب همچون الیاس حضرتی و مهدی خزعلی برای نمایندگی انتخابات مجلس خبر داده بودند که هر دو این افراد این خبر را تکذیب کردند.

ثبت نام داوطلبان نمایندگی انتخابات مجلس ساعت ۱۷ روز جمعه ۹ دی (۳۰ دسامبر) به پایان رسید.

مصطفی محمد نجار وزیر کشور پس از پایان مهلت ۷ روزه، تعداد داوطلبان ثبت‌نام کرده برای انتخابات مجلس نهم را ۵۲۸۳ نفر اعلام کرد که از این تعداد، ۳۹۳ نفر زن هستند. با این حال مهدی خزعلی در گفت‌وگو با دویچه‌وله رقم اعلام شده را "غیرواقعی" می‌خواند.

دویچه‌وله: آقای خزعلی، به چه علت برای نامزدی در انتخابات مجلس نهم ثبت نام نکردید؟

مهدی خزعلی: برخلاف دوستانی که معتقد بودند باید انفعالی برخورد شود و انتخابات تحریم شود، من نظرم این بود، همه کسانی که به تعبیر آقای جنتی صلاحیت ندارند و مثل من بی‌صلاحیت هستند، ثبت‌نام کنند. تا آن برگه‌ی رد صلاحیت، برگه‌ای باشد برای پیگیری‌های حقوقی؛ بایستیم و پیگیری حقوقی کنیم. بعد هم آن‌هایی که تایید صلاحیت می‌شوند، به احترام ردصلاحیت‌‌شدگان و برای همراهی با آن‌هایی که در زندان هستند، انصراف دهند.

اما به‌هرحال نظر مردم این بود که ثبت نام نکنم. به نظر مردم احترام گذاشتم و از همین ابتدا به احترام اسیران دربند و دوستانی که ردصلاحیت شده‌اند، ثبت نام نکرده‌‌ام. قطعا ۱۲ اسفند، اولین انتخاباتی خواهد بود که در خانه می‌نشینم و پای هیچ صندوق رأیی نخواهم رفت.

در پایان مهلت ثبت نام داوطلبان شرکت در انتخابات مجلس، وزارت کشور ایران از ثبت نام بیش از پنج هزار نفر خبر داده است. دوره‌ی قبل و در انتخابات مجلس هشتم اعلام شد، بیش از هفت هزار نفر ثبت نام کرده ‌بودند. دلیل این کاهش شمار داوطلبان را چه می‌دانید؟

فکر می‌‌کنم آن عددی که الان درباره تعداد افراد ثبت‌نام کرده اعلام شده درست نیست. به دلیل این‌که جناح دولت نامزدهای زیادی را برای داشتن نامزدهای سفید ارائه کرده تا تایید شوند. عدد اعلام شده واقعی نیست. اما آن ریزش نامزدها که حاضر نشده‌اند حتی ثبت نام کنند، واقعی است.

فکر می‌کنید بین چهره‌های مطرح منتقد و معترض چه کسانی ثبت نام کرده‌اند؟

این روزها گرفتار بودم ولی بین چهره‌ها‌ی شاخص یا اصلاح‌طلبان مطرح و فعال، شاید فقط خبر ثبت‌نام آقای اکبر اعلمی را شنیده‌ام.

کسانی که دیگران فکر می‌کنند اصلاح‌طلب هستند، مثل آقای کواکبیان در طیف اصلاح‌طلبان تعریف نمی‌شود. اصلاح‌طلبان خیلی کم هستند که آن‌ها هم احتمال انصراف‌شان تا قبل از انتخابات بسیار بالاست. یک ریزشی هم در انصراف‌ها خواهیم داشت.

در روزهای گذشته روزنامه‌ی کیهان و خبرگزاری فارس از ثبت نام شما و افراد دیگری در انتخابات خبر داده بودند. انگیزه‌ی انتشار این اخبار نادرست را چه می‌دانید؟

چند روز پیش خبرگزاری فارس و به‌خصوص روزنامه‌ی کیهان، با تعابیر بسیار زشت و با بداخلاقی و بعد بولتن نیوز و جوان و بقیه خبرگزاری‌‌های جناح حاکم، تعبیر کرده بودند که محکوم "فتنه‌ی ۸۸" کاندیدا شد.

در همین یک جمله‌ی کوتاه دو دروغ وجود دارد. من تا به‌حال حکم محکومیت نداشتم و کاندیدا هم نشدم. انشاالله فردا علیه تمام این خبرگزاری‌های دروغگو به‌عنوان نشر اکاذیب طرح شکایت خواهم کرد. بنا داشتند که با این دروغ کمی تنور انتخابات را گرم کنند.

با این حد از استقبال برای ثبت نام داوطلبان، آیا می‌توان میزان مشارکت در انتخابات مجلس پیش‌رو را پیش‌بینی کرد؟

امروز، ۹ دی به خیابان‌ها رفتم و اطراف دانشگاه را گشتم. جای شما خالی سهمیه ساندیس هم گرفتم. خیابان‌ها واقعا خلوت بودند. از نمازجمعه‌های معمولی هم خلوت‌تر بود و کسی نیامده بود. خلوت بودن خیابان‌ها این پیام را داشت که، منتظر باشید تا در روز ۱۲ اسفند هم کسی در خیابان‌ها دیده نشود.

احساسی که در ۹ دی ماه بعد از چرخیدن در خیابان‌ها داشتم این بود که در ۱۲ اسفند، ما شهری خواهیم داشت که احتمالا بوی مرده خواهد داد.

در پایان اگر فکر می‌کنید سخن ناگفته‌ای مانده، بفرمایید.

با توجه به این‌که رقیب اصلی یا در زندان است یا رد صلاحیت شده یا مثل ما حاضر به ثبت نام نشده، آقایان جناح حکام باید تجدیدنظر کنند. این انتخابات، از نظر ما انتخابات نیست.

ملزومات انتخاب وجود ندارد و رقیب شما حضور پیدا نکرده است. خودتان با خودتان رقابت نکنید. بگذارید رقیب جدی و اصلی‌تان حاضر باشد. طبیعتا اگر بخواهند انتخاباتی باشد، بایستی این انتخابات را ملغی کنند و یک انتخابات با نظارت و صیانت آرا و با حضور رقیب اصلی انجام شود. ما به دنبال آن هستیم و تا آن انتخابات انجام نشود، قطعا به مبارزات ادامه خواهیم داد.
http://www.dw.de/dw/article/0,,6690139,00.html

مهدی خزعلی در سنگر 350 اوین


منبع:روز آنلاین

محمد رهبر

 


25 سال پیش، پوکه توپی را به نشانه عشق، از شلمچه برداشت و آمد تهران. سرمایِ اسفند بود و راهی دراز از جنوب تا البرز و گلی در گلدانِ پوکه، هدیه ای برای عروس، دست سرمازده اش را اگزوزِ تویوتایِ سپاه گرم کرد و به جماران رسید تا بنیانگذار خطبه عقد را بخواند.
 " امام" می خواند و آیت الله پدر به پسر رزمنده نگاه می کرد که به گمانش همان راهی می رفت که او رفته بود. آیت الله ابوالقاسم خزعلی از شاگردان قدیمی بنیانگذار، ازهمان اول انقلاب به شورای نگهبان رفت تا آن طور که استادش می گفت، دستِ نامحرمان به انقلاب نرسد و قانونی خلاف اسلام ازمجلس نگذرد.
  
جنگ و عمرِ آیت الله خمینی که تمام شد، آیت الله خزعلی و همراهانش درخبرگان، حجت الاسلام خامنه ای را به رهبری نشاندند. سالها بعد آیت الله گفته بود که آن روزها به سید علی خامنه ای ارادتی داشته اما بعدها فهمیده که آیت الله خامنه ای به غیب وصل است و انگار هر چه می گوید از جایی دیگر می گیرد.

 آیت الله خزعلی، باقی عمر را بر سر رهبری که انتخاب کرده بود، گذارد. هنوز اصلاحات نیامده بود که سید محمد خاتمی را بلا می دانست و در آستانه دوم خرداد به یزد- زادگاه خاتمی- رفت و با نقلِ خوابی از پسر بچه ای ناشناس، اعلام کرد که امام زمان به ناطق نوری نظر دارد، جلسه سخنرانی خزعلی متشنج شد و آیت الله فریاد برآورد که زمان شاه از تانک نمی ترسیده و الساعه دستور می دهد که بسیج و سپاه برخورد کنند.

 آن روز آیت الله فکرش را نمی کرد که روزگاری باید از مسوولان نظام بخواهد تا با پسرش برخورد کنند و خاتمی از پسر زندانی آیت الله خواهد خواست تا اعتصاب غذایش را بشکند، این خواب را کسی ندیده بود.

مهدی خزعلی انگار از آقا زادگی مصائبش را به ارث برده، آنگونه که آیت الله خزعلی گفته پسر مدتهای مدیدی است که از راه مستقیمی که پدر نشان داده، منحرف شده است، آیت الله لابد از سالها پیش در بحث های خانگی می دیده که "مهدی" رزمنده دیروز و چشم پزشکِ امروز، دنیا را جور دیگر می بیند.
  
نه نصیحت و نه دعا و نه توسلِ آیت الله به دوستانش که پسر را تذکر دهند، راه مهدی را تغییر نداد. تنها یکبار، وقتی خزعلی پیر در بستر بیماری افتاد، مهدی قول داد چند وقتی سکوت کند و پدر که ازبستر برخاست، پسر به راهش بازگشت.
  
مهدی خزعلی می گفت به پیرمرد ارادت دارد و او را مردی متقی می داند که فریبش می دهند و آنچه می خواهند از او می شنوند، این را هم می گفت که در راه مبارزه با ستم و ستمکار، اجازه پدر شرط نیست.

پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88، مهدی خزعلی دوباره به خط زد، درست مثل عملیات خیبر و اینبار جبهه وبلاگ بود و خمپاره قلم و آن کس که حق را پامال می کرد نه صدام که آیت الله خامنه ای، محبوب و مُنتخب پدرش.

 در وبلاگش با تندترین عبارات احمدی نژاد را به تاراج اموال ایرانیان متهم می کرد و در این کوشش از عباس پالیزدار که به جرم برملا کردن اسرارِ مگو در زندان بود، دفاع جانانه می کرد.
  
اما هنوز خیلی ها این شجاعت مهدی را به پشتوانه پدر می دیدند و چند بار زندان رفتن و آزادی اش را نشانه می گرفتند. چیزی نگذشت که دوره زندانها به هم نزدیک شد، یکبار، دوبار، سه بار و حالا پنجمین بار. آیت الله خزعلی دست از پسر شسست، اعلام کرد که با هر چه مهدی می گوید مخالف است.

خزعلی پیر که جمهوری اسلامی را بهتر از هر کسی می شناخت به مهدی گفت که حتی برای تحویل جنازه و ترحیمش هم نخواهد آمد و بعد باز آن مهر پدری گریبانش گرفته بود و این اجازه را به مهدی می داد که اگر درگذشت به تشییع پدر بیاید.

انگار جنگی میان دو ایمان در می گرفت، آیت الله خزعلی که حافظِ نهج البلاغه است، تمام قد بر ولایت سید علی خامنه ای ایستاد و دکتر خزعلی که خود راعاملِ به نهج البلاغه می داند درنامه ای کوتاه به رهبر، او را فریب خورده ای دانست که دور و بَرش پُر است از چاپلوسانی که چفیه می برند و عبایش می گیرند. این نامه عقوبتی سخت داشت، قاضی دادگاه انقلاب یکی از سنگین ترین احکام را برای مهدی خزعلی صادر کرد، 14 سال زندان، 10 سال تبعید و 90 ضربه شلاق.

 مهدی خزعلی از دیماه که با دست و دندان شکسته به زندان افتاد، اعتصاب غذا کرد، دیگر همه چیز را شبیه جبهه می دید، آنجا تیربار و خمپاره، سلاح بود و اینجا اعتصاب غذا، آنجا زخمِ تیر می کشت و اینجا زخم معده.
از دوستانش خواست تا به جای تشویقش به شکستن اعتصاب غذا، از حاکمان بخواهند تا ستم نکنند. در همین زندان بود که تازه دانست 25 سال پیش وقتی با گلدانِ گلوله به جماران می رفته، در اوین چه گلوله بارانی بوده است. به احمد منتظری نامه نوشت و گفت که تازه می فهمد آیت الله منتظری از چه دردی فریاد می کرده است.
  
مهدی خزعلی به همسرش گفته که در سنگر 350 اوین، به رزم جانانه ای مشغول است، کسی چه می داند شاید اینبار با گلی دردست بیاید، بی گلدانِ گلوله.

۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

52 روز اعتصاب غذا/مهدی خزعلی: برای خاتمه دادن به خیمه شب بازی هایی به نام دادگاه، به اعتصاب غذا ادامه خواهم داد


مهدی خزعلی در چهل و هشتمین روز از اعتصاب غذای خود در نامه ای به قاضی پرونده خود برخی از رفتارهای غیر قانونی دستگاه قضایی کشور پرداخته است.

این زندانی سیاسی و نویسنده منتقد که امروز در پنجاه و دومین روز از اعتصاب غذای خود است، از دو روز پیش به بند ۲۰۹ منتقل شده خبری از وی در دست نیست.
متن کامل این نامه که توسط یاران گمنام جنبش سبز در اختیار کلمه قرار گرفته، به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب آقای پیرعباسی، ریاست شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب

امروز چهل و هشتمین روز بازداشت بلاوجه و اعتصاب غذای من در اعتراض به این قرار بیدادگاه است، مگر خود شما نبودید که در همین پرونده شعبه ۹ بازپرسی فرهنگ و رسانه رای دادید که “بازداشت موقت برای این اتهامات بلاوجه است!” چگونه است که در همان پرونده تسلیم خواست غیرقانونی و نامشروع بازجوی اطلاعات شدید؟!

جناب آقای پیر عباسی؛ روز ۹۰٫۱۱٫۱۶ مرا برای ابلاغ رای بدوی پرونده نخست و اعلام وقت رسیدگی پرونده دوم با دستبند احضار فرمودید! و آقای ستاری، مسئول دفتر شما که همه متهمین از رفتارهای ناشایست و غیرقانونی او می نالند، از من خواست که بدون رویت و مطالعه رای ذیل صفحه آخر دادنامه، (ص۵۷) ابلاغ رای را امضا نمایم. شما خلاف نص صریح قانون از ارائه یک نسخه دادنامه صادره به اینجانب (محکوم علیه) خودداری کردید. این رویه در دنیا بی سابقه است که کسی را ۲۴ سال محکوم به تبعید به برازجان نمایند و ۱۴ سالش محکوم به حبس در زندان برازجان باشد و ۹۰ ضربه شلاق به خاطر مهدوی کنی و مصباح یزدی و قاضی حاجی محمدی محکوم نمایید و او را از داشتن یک نسخه از رای و حکم محکومیت خویش برای تدارک دفاع و تجدید نظر خواهی محروم سازید!

نمیدانم تاریخ درباره ی بی دادگاه های انقلاب چه قضاوتی خواهد کرد؟

علی ایحال، من تسلیم خواست نامشروع دادگاه نشدم و حسب قول شما که هر روز مرا از زندان برای مطالعه ۸۰۰ صفحه پرونده و رونویسی ۵۷ صفحه دادنامه به دادگاه خواهید آورد با توجه به حجم پرونده با استمهال ۲۰ روز اضافی برای تجدید نظرخواهی موافقت خواهید کرد، ذیل صفحه ۵۷ دادنامه نوشتم “اینجانب فقط ۳ صفحه از دادنامه را قرائت کردم” و قول و وعده و عید قصی را نیز قید کرده و سپس امضا نمودم.

امروز ۲۰ روز میگذرد و آن همه وعده و وعیدها به فراموشی سپرده شد، و ظاهرا امضای مرا ذیل دادنامه می خواستند. و دیگر فرصتی برای مطالعه رای دادگاه و پرونده داده نشد.

ظاهرا این گونه سخنان و وعده ها ترفند و حیله ای است برای اخذ امضای متهم ذیل دادنامه و سپس او را در بند و حبس نگه داشته و امکان تلفن و ملاقات با وکیل را از او سلب می کنند تا همه ی فرصت های قانونی برای تدارک دفاع و تجدید نظر خواهی را از دست بدهد.

متاسفانه در مرحله ی بدوی هم به ایرادات شکلی نظیر عدم رعایت قواعد قانونی ابلاغ ها و تردید و انکار و جعل و الحاق و تهدید و ارعاب و شکنجه که ضرورت تجدید جلسه رسیدگی و کارشناسی را ایجاب میکرد، اعتنایی نفرموده و بدون حضور متهم (اینجانب) ختم رسیدگی را اعلام و اینجانب را از دفاع در مرحله بدوی محروم گردید.

من در مرحله بدوی نیز تاکید داشتم که به عنوان یک نویسنده و مدیر مسئول دو نشریه و صاحب قلم، مایلم خودم پرونده را مطالعه و شخصا دفاع کنم، ولی شما بدون حضور حقیر کار را تمام کردید.

من تقاضای دادگاه علنی با حضور خبرنگاران را داشتم، اما ترس جناح حاکم باعث شد که دادگاه من حتی بدون حضور خودم تشکیل شود و منجر به صدور رای شود!

اینک نیز تمایل دارم شخصا دادنامه را داشته باشم و با مطالعه پرونده در یک دادگاه علنی و با حضور خبرنگاران (و ضبط و دوربین) از خود دفاع کنم و لایحه ی تجدید نظر خواهی را شخصا بنویسم، چه کنم که در اسارت و زندان به سر میبرم و از رویت رای دادگاه محرومم.

اینجانب فقط صفحات ۵۵ و ۵۶ و ۵۷ دادنامه که{ناخوانا ست} را رویت کردم. و از ۸۰۰ صفحه پرونده کمتر از ۳۰ صفحه را رویت کردم. به این شیوه دادرسی ناعادلانه و ابلاغ مزورانه اعتراض دارم. و تا شهادت به اعتصاب غذا ادامه خواهم داد.

من در زندان کسانی را دیدم که از رویت یک سطر دادنامه و پرونده و داشتن وکیل محروم بودن، کسانی که بدون داشتن هیچ سند و مدرک و اقراری به اعدام محکوم شدند.

اینک برای احیای آیین دادرسی و استقرار قضایی و خاتمه این خیمه شب بازی ها به نام دادگاه، به اعتصاب غذا تا شهادت ادامه خواهم داد.

والسلام علی من التبع الهدی

دکتر مهدی خزعلی

بند ۳۵۰ اوین

۱۳۹۰٫۱۲٫۶




۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

نامه دکتر خزعلی به همسرش از زندان اوین در سالگرد ازدواجشان/سالروز ازدواج من

هشتم اسفند سالروز ازدواج من و پنجاهمین روز اعتصاب غذاست، بیست و پنج سال پیش با شور و شوق پوکه توپی زیبا را به عنوان پیشکش عروس خانم برداشته و از دوکوهه راهی ایستگاه راه آهن اندیمشک شدم، دژبان ایستگاه قطار پوکه را مصادره کرد و در آن وانفسا قطار هم رفت!
به پادگان برگشتم و این بار یک مین ضد تانک که روی آن گلهای زیبایی نقاشی شده بود به عنوان هدیه برای همسرم برداشتم، با سختی و مشقت فراوان راهی تهران شدم، قسمتی از مسیر را پشت وانت لندکروز سپاه طی طریق کردم، قسمتی را مزاحم یک تریلر شدم که از جبهه بازمیگشت و او نزدیک پلیس راه خوابید.
در سرمای اسفند ماه مدتی دست خود را با گرمای لوله اگزوز اتوبوس هایی که کارت ساعت میزدند گرم کردم، تا سه راهی بروجرد با یگان پدافند هوایی همراه شدم، هنگام نماز صبح یگان توقف نکرد و ناگزیر پیاده شدم، از منطقه جنگی دور شده بودیم و صبح بود، با اتوبوس های راهی، خود را به تهران رساندم.
هشتم اسفند ۶۵ عقد ما را امام خواند و دو قرآن برای عروس و داماد به امضای امام مزین شد و همسر امام به عروس خانم یک سکه هدیه داد.

آنروز هدیه من همان مین ضد تانک بود که مزین به گلهای زیبایی بود که حکایت از صلح پس از جنگ داشت.
عزیزم، امروز این بسیجی دیروز در چنگال کسانی اسیر است که رنگ جبهه را ندیده اند، من امروز در سنگر ۳۵۰ به رزم بی امان مشغولم و مدتی است که از دیدار و شنیدن صدایت محرومم، اینها قصد جان مرا کرده اند و من آماده جانبازیم این بار از ۳۵۰ برایت هدیه ای تازه دارم، کار دست آزاد مردان در بند، این روز های تیره و تار نیز بگذرد، هرگاه هدایای بند ۳۵۰ را دیدی این برهه سیاه تاریخ را بخاطر بسپار و به فرزندان مان بگو که چه کسانی از خویش گذشتند تا آینده ای آزاد و آباد را رقم زنند.

در پنجاهمین روز از اعتصاب غذا؛ محمد نوری زاد به مهدی خزعلی؛ مرگ تو برای کرکس ها سنگین نیست، بمان و اعتراض کن




نیستی ببینی!

مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.

مهدی عزیز، نیستی ببینی حداقل پانزده میلیون معترض، به تماشا ایستاده اند. و میدان داران عرصه ی شعار، که عرصه را خالی از رقیب یافته اند، چه هیاهوها که نمی کنند. در شعارهای تبلیغاتی، یکی از شعارگران به افق روشن کشورمان اشاره کرده، دیگری از آینده ای که پیشرفت های ما رشک دیگران را برانگیزد، و آن یکی از ایجاد شغل، این یکی از صادرات غیرنفتی، این روحانی از هویت دینی، دیگری از عزت، خلاصه شعار از پس شعار. همان که مرسوم این سالهای ما بوده است. چه بگویم که معرکه ای پرداخته اند ماورایی! بیا و بنگر!

مهدی عزیز، نیستی ببینی تن و بدن کشورمان ایران را چگونه به دندان می کشند. آن یکی به اسم سردار، این یکی به اسم طرفدار، آن یکی به اسم روحانی، این یکی به رسم جسمانی.

مهدی عزیز، نیستی ببینی ما به کاری دست یازیده ایم که هیچ کشوری بدان روی نمی برد. ما با راهی کردن این انتخابات، علناً به آن پانزده میلیون نفر دهن کجی می کنیم و رو به آنان می غریم: گور پدر همه ی شما. چه در انتخابات شرکت بکنید و چه نکنید. و البته ته دلشان می گویند: چه بهتر. عرصه به تمامی در اختیار خودمان است. عرصه که می گویم، تو برو به هر سوراخ فراخی بنگر که بیخ گوش قانون حفر کرده اند تا از همان سوراخ، لاشه ی فرصت های کشور را به دوش برند و بساط خود بیارایند.

مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.

مهدی گرامی، بجای فروخفتن و خاموشی، بپای خیز و انرژی ات را برای فرداهای پرحادثه ی این سرزمین فلک زده ذخیره کن. مردن را برای آنانی بگذار که مستحق مرگ اند. آنانی که خود بخود با اعمال و رفتارشان به سوی مرگی محتوم پیش می دوند. تو بمان برای فردایی که به تو چشم دارد.

مهدی عزیز، قبول که با مرگ اینچنینی تو، زندگی بر درِ این ملک خواهد کوفت، اما اگر زنده بمانی، زندگی با همه ی عشوه های فرحبخش خود به پیشباز ما خواهد آمد. در کوفتن کجا و فرحبخشی زندگی کجا؟ تو اگر زنده بمانی، ما با تو یاد خوبان این سرزمین را و یاد همت ها و باکری ها را زنده خواهیم کرد و لقمه های چرب و شیرین را از گلوی مکاران بیرون خواهیم کشید، اما تو اگر بروی، خشم های ما به فرسودگی منجر خواهد شد. تو اگر بمانی ما با هم به ترسیم آینده خواهیم نشست، تو اگر بروی ترسیم آینده دچار خفگی خواهد شد.

مهدی گرامی، من هم اگر جای تو بودم به همین راهی می رفتم که تو می روی، اما بمان و فراتر از خودت وافقی که متصور آنی، به مردمی بیندیش که آن سوتراز تمایل واراده ی تو، خواستارحیات وسرزندگی تواند. بویژه خانواده ات. که همچنان تو را درکنار خود می خواهند. تا بمانی و بنویسی و اعتراض کنی. خانواده ای که پا به پای تو این راه را پیموده و همچنان مهیای پیمودن است. شاید بگویی حیات و سرزندگی من همین است. که بمیرم پیش از آنکه مرا بکشند. می گویم: گرامی، میوه ی نارس را مچین. بگذار این ثمربرسد. که اگر وقتش رسید، خودش به یک نسیم فرو می افتد. شتاب مکن. شتاب، گاه آسیب زا نیز هست.

و یک کلام: به کوری چشم آنانی که مرگ تو را خواهانند، بمان و بنویس و اعتراض کن!

محمد نوری زاد/ هشتم اسفندماه سال نود

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

رفتار خصمانه ستاری،مدیر دفتر پیرعباسی با دکتر مهدی خزعلی


دکتر مهدی خزعلی دیروز یکشنبه هفتم اسفند از زندان اوین به شعبه 26 دادگاه انقلاب منتقل میشود تا حکم صادره علیه خود را بخواند تا لایحه خود را برای دادگاه تجدید نظر آماده نماید.


وقتی وارد شعبه 26 دادگاه انقلاب میشود با برخورد خصمانه ستاری مدیر دفتر شعبه بیست وشش مواجه می شود تا حدی که وکلا و متهمین دیگری که در آنجا بوده اند از این رفتار خشن متعجب میشوند.

دکتر خزعلی حکم خود را که توسط قاضی پیر عباسی ماه گذشته صادر شده است را میخواند و برای نکته برداری از حکم خود تقاضای کاغذ و قلم میکند که اینبار نیز ستاری با رفتار پرخاشگرانه از دادن کاغذ و قلم امتناع میورزدمهدی خزعلی که به شدت ضعیف شده است به رفتار ستاری اعتراض میکند که اگر قرار است من به حکم خود اعتراض کنم نیاز به کاغذ و قلم دارم و این از حقوق یک متهم است که ستاری بر رفتار خشن خود ادامه میدهد و موجب تشدید وخامت حال عمومی وی میشود.

دکتر مهدی خزعلی که توسط ماموران زندان اوین به دادگاه منتقل شده بود در اعتراض به رفتار ستاری برای خروج از جای خود بلند میشود که در این هنگام بر اثر شدت ضعف حال عمومی به زمین میخورد و سرش با کف اتاق برخورد میکند که ماموران بلافاصله او را از زمین بلند میکنند تا از بروز حادثه ای ناگوار جلوگیری شود.

سپس دکتر مهدی خزعلی به زندان منتقل میشود.لازم به یادآوری است که امروز 50 روز از اعتصاب دکتر مهدی خزعلی میگذرد.پیشتر احمد منتظری طی نامه ای از ایشان درخواست نموده بود که به اعتصاب خود پایان بخشد و ایشان پاسخ گفته بودند:

شاید شهادت من باعث شود که بساط دادگاههای بی قانون انقلاب برچیده شود!

رفتار و عملکردِ ستاری مدیر دفتر شعبه 26دادگاه انقلاب مهر تاییدی بر سخن هفته قبل مهدی خزعلی بود که دادگاههای انقلاب بر بی قانونی سیر میکنند.

مهدی خزعلی/اعتصاب غذا آخرین سلاح مظلومان

برگی از مقالات دکتر مهدی خزعلی در باب اعتصاب غذا(شهریور ماه 90)

ایثار جان آخرین سلاح مظلوم است در زمانی که پناهی ندارد و صدایش به جایی نمی رسد.من برای اعتصاب غذای خود از چهار مرجع تقلید اذن گرفته ام.

اعتصاب غذا انتخابی آگاهانه است، انتخاب مرگی خودخواسته و دردناک، یکی چون جوان تونسی، به یکباره خود را به آتش می­ کشد، ودر شعله­ های آتش می­ سوزد تا آتشی را که به جانش افتاده همگان ببینند، او چارۀ دیگری ندارد، حکومت و مردم کور و کرَند و دردهای پنهان او را نمی بینند، فریادهای خاموش او را نمی شنوند، آتش درونش را اینگونه به رخ جامعه می­کشد، او بیش از این سخنی ندارد، شعله های آتشی که جانش را می­ستاند فریاد اوست و همین شعله­ ها بود که دودمان ظلم را به باد داد، هر چند خودکشی حرام است و قتل نفس! و کسی که خود را می­ کشد مخَلَدِ در آتش دوزخ است، اما او خود را فدای آزادی ملت کرد، او شهید راه آزادی است، او جاودانه شد و "عند ربهم یرزقون" است، او خود را برای فرار از سختی­ها نسوزاند، او در برابرشهرداری فریاد کرد و آتشی شد به جان استبداد، او در برابر ظلم ایستاد و شهید راه آزادی است.

مهاتما گاندی – آن مصلح بزرگ – در طول مبارزات راه استقلال و آزادی، برای دفاع از آزادی و شرافت انسانی و حتی برای رفع خشونت میان ادیان و مذاهب، هفده بار دست به اعتصاب غذا زد، اعتصابات او بیشتر علیه استعمار انگلیس و قوانین استعماری بود، اما آخرین اعتصاب او برای توقف خشونت هندوها علیه مسلمانان بود و آنقدر به اعتصاب غذا ادامه داد تا شورشیان با چشم اشکبار کاردهای خود را پیش پایش بر زمین نهادند! هر چند اعتصاب غذاهای گاندی کوتاه مدت بود، اما جایگاه بلند، عزم جدی و جثه نحیف او در موفقیت او در نیل به اهداف بی تاثیر نبود! کسی تردید نداشت که گاندی تا مرگ بر عزم استوار خویش ایستاده است! او در نامه به یکی از هوادارانش نوشت: "در شرایط مخصوص، پرهیز از خوردن غذا سلاحی است که خدا به ما داده تا در هنگام بی پناهی محض، به کار گیریم." او در دهه هفتم زندگی، بدون ذخیره چربی در بدن، 21 روز مقاومت کرد و این کاری بس بزرگ و سترگ بود و توانست به نسل کشی میان هندوها و مسلمین پایان دهد.

اینشتین سخت تحت تاثیر گاندی قرار می گیرد و می گوید: "«از نظر من نگرش گاندی روشن‌بینانه‌ترین نگرش در میان تمامی سیاست‌مداران زمان ماست . باید تلاش کنیم تا با روحیه وی کارها را انجام دهیم، نه آنکه برای نبرد برای آرمان‌هایمان به خشونت متوسل شویم" و باز اضافه می کند: " نسل‌های بعدی به سختی باور خواهند کرد که روزگاری چنین موجودی از گوشت و پوست بر روی زمین می‌زیسته‌است"

آری در اعتصاب غذا، صداقت و استقامت تاثیر گذار است، در بند 350 که بودم، دوستی می­ گفت: "کمی بادام بخور و استناد می­ کرد به اعتصاب غذای فردی دیگر که پودر بادام می­ خورد. به او گفتم: اگر دانه­ ای ارزن بخورم اثر کلامم از بین می­ رود، این صداقت است که تاثیر عمل را زیاد می­کند. یا در دادگاه، مقیسه برایم آب و بیسکویت آورد، آب را نوشیدم و بیسکویت را رد کردم، گفت: " اینجا که کسی نیست، بخور! " گفتم: " آنجا هم کسی نیست، اما خدا هست! ان شاءالله پس از آزادی خواهم خورد!" ، خدایش حفظ کند، محمد جواد مظفر سر سفره به شوخی می گفت: " مگر نمی گویند، فکر نان کن که خربزه آب است، پس خربزه بخور که آب است! "

ایثارجان آخرین سلاح مظلوم است در زمانی که پناهی ندارد و فریادش به جایی نمی­ رسد، بسته به شرایط فرد و زمان و مکان، انتخاب می کند، یکی خود را در آتش می سوزاند، یکی با اعتصاب خشک در مدت چند روز مرگی جانخراش را به تصویر می­ کشد، یکی اعتصاب غذای تر با آب و مختصری نمک وشکر را برمی­ گزیند و چون بابی سندز با مراقبت های ویژه پزشکی 66 روز با مرگی سخت دست و پنجه نرم می­ کند، او که عضو ارتش سری ایرلند بود و به خاطر اقدام مسلحانه علیه دولت بریتانیا به 14 سال حبس محکوم شده بود، تنها خواسته او رسیدگی عادلانه قضایی و حقوق اولیه یک زندانی بود، او باید زنده می ماند تا در اعتصاب غذا و زندان، مردم ایرلند او را به عنوان نماینده خود برای مجلس بریتانیا انتخاب کنند، رای به بابی سندز، رای به استقلال ایرلند و یک نه بزرگ به استعمار بریتانیا بود، او باید سختی این مرگ خودخواسته و وحشتناک را تحمل می­ کرد تا با رای مردم راه مبارزان ایرلندی تایید شود. بابی سندز چریک27 ساله که هیچ بیماری نداشت و از سلامت کامل برخوردار بود، پس از 66 روز گرسنگی جان سپرد، مرگ او تاثیری عمیق در جهان گذاشت تا جایی که قائم مقام رهبری حضرت آیت الله منتظری(ره) او را شهید خواند و امام و مراجع و علما هم نه تنها اعتراضی نکردند، خیابانی در تهران به نام این مبارز ایرلندی تغییر نام یافت! حال چگونه است که جناح حاکم، فریاد وااسلاما سر می­ دهد و برای اعتصاب غذای ما شبهه شرعی دارد که اضرار به بدن حرام است! هر چند من برای اعتصاب غذای خود از چهار مرجع تقلید اذن گرفتم!

من اعتصاب غذا و بذل جان در راه آرمان را شهادت می­دانم، اما باید دقت کرد که در زمان و مکان خاص وظیفه چیست و کدام تاثیر گذارتر است، اگر فرصت داریم باید میدان مین را خنثی کرد و رفتن روی مین در جبهه در چنین شرایطی مصداق خودکشی و حرام است، اما اگر در تنگنای زمانی قرار داریم و معبر لو رفته است و بین کشته شدن 300 نفر نیروهای یک گردان و یا جانفشانی تنی چند برای باز کردن معبر مخیریم، این جانبازی شهادت است و ایثار.در عرصه سیاست هم چنین است، گاهی سوختن در برابرشهرداری تونس، ایثار و شهادت است، گاهی مرگ جانکاه بابی­ سندز شهادت است، گاهی اعتصاب مهاتما گاندی ایثار و از خود گذشتگی است برای حفظ جان میلیون­ها انسان که به جان هم افتاده اند! در واقع او با ایثار جان خود ظالم را خلع سلاح می­کند، سلاح ظالم حبس و شکنجه و محرومیت و اعدام است، او آخرین مجازات را با سخت­ترین شکل آن داوطلبانه برمی­ گزیند، و جنازه او پتکی بر سر استبداد و ظلم و ستم می شود، آبرو برای شاه و شیخ نمی­گذارد!
در اعتصاب غذایی شاه گفت: "او با نخوردن غذا و آب، مرگ را برگزیده است، که ممکن است سبب فضیحت من شود، چون رسمی است که اگر به مردی ظلم شود یا خیال کند که به او ظلم شده، و بر درگاه خانه ظالم گرسنگی بکشد تا بمیرد، مردم تا ابد، بر آن درگاه فریادی سهمگین سرخواهند داد، حتی اگر آن درگاه، درگاه شاه باشد."

فراموش نکنیم که اعتصاب غذا برای زمانی است که همه راهها بسته است، دیگر راهی نیست، امیدی نیست، ظالم کر و کور است و مظلومین گنگ ولال! اعتصاب غذا ابزاری است برای مقاومت و فریاد، تا ظالم و مظلوم را از خواب دروغین و ترس بیدار کند، آخرین دفاع در برابر بی­عدالتی است، تاثیر و قدرت نفوذ اعتصاب غذا در آمادگی فرد برای مرگ خودخواسته است، او باید از همه دلبستگی­ ها و وابستگی­ ها دل بکند و مهیا شود تا مرگی سخت و دهشتناک را در آغوش کشد، او از جسم و جان خویش تغذیه خواهد کرد، ابتدا کربوهیدراتها(قندها) را می سوزاند و سپس سراغ ذخیره چربی بدن می­ رود، بدن چربی سوز می­ شود و بوی بدی دارد، سپس سراغ پروتئین ها می­ رود، و عضلات و ماهیچه­ ها را سر سفره می­ آورد و از آن ارتزاق می­کند، روزانه خود را وزن می­ کنید و می بینید 500 گرم از ماهیچه بازو و ران خود خورده­ اید، این کاهش حجم عضلات برایتان کاملاً محسوس است، سست می­ شوید، موتورهای حرکتی (عضلات) سر سفره می­ آید و خورده می­ شود، معده و کلیه ها اولین دستگاه های آسیب پذیرند، کمبود ویتامین­ ها روی پوست و مو و بینایی زودتر از بقیه جاها اثر می­ گذارد، سراشیبی مرگ را با چشم خود می­ بینید، روزشمار اعتصاب غذا حرکت بسوی مرگ خودخواسته است، اما عجیب است، وقتی برای آرمانی بلند با عزمی جزم اعتصاب می­ کنید، اصلاً میل به غذا ندارید! 

هم سلولی من ابتدا پشتش را به من می­ کرد و غذایش را آرام می­ خورد، به او گفتم: "راحت باش، باور کن من هیچ میلی به غذا ندارم!" برای تاکید به او گفتم:" در این مدت تنها چیزی که یک بار هوس کردم، همین آلوهای درشت و قرمز بود" و چقدر بعدها از این گفته پشیمان شدم، آلوها را نخورد و پنهان کرد تا روزی که بی حال افتاده بودم، دیدم هم­ سلولی سرش را داخل دستشویی گرفته و چیزی می­ خورد، آری او داشت با اعمال شاقه دو آلویش را می خورد - نکند من هوس کنم - حتی هسته­ هایش را نیز در تکه روزنامه­ ای پنهان کرد و در سطل انداخت!

استراتژی فرد، نوع اعتصاب غذا را تعیین می­کند، متناسب با اهداف و زمانی که برای نیل به هدف در اختیار داریم، بعضی اهداف سهل الوصول و در حوزه اختیارات زندانبان است، بعضی در حوزه اختیارات قاضی و یا دستگاه قضا است، گاهی اهداف نیاز به مصوبه مجلس و تصمیم حاکم دارد، بسته به اهداف و زمان و تاثیر گذاری فرد می­توان نوع اعتصاب غذا را برگزید، این جانثاری هرچه طولانی تر، جانکاه­تر و دردناکتر است، صاحبان اندیشه و قلم، مسیر دشوار و طولانی را برمی­ گزینند، تا پیامشان در دوران اعتصاب غذا به گوش همگان برسد و هدف بیداری محقق شود. اما سبزی فروش تونسی، رسالت یک انفجار عواطف را بر عهده دارد و کارش را خوب انجام می­ دهد.

من در اعتصاب غذا با عزمی راسخ به دنبال شکستن رکورد گینس بودم، می­ خواستم تا فریادی ماندگار برظلم و ستم و بیداد برکشم، بنیه جسمی خوبی داشتم، دو روز قبل از دستگیری به قله توچال صعود کرده بودم و 10 روز بعد بنا بود به قله دماوند صعود کنیم، ذخیره چربی بالایی داشتم که می­ توانست در شکستن رکورد کمکم باشد، هر چند امروز بعد از دو اعتصاب غذای 25 روزه و 26 روزه دیگر زیر وزن هستم و از آن ذخایر چربی خبری نیست! محاسباتی که کرده بودم، با رعایت اصول و مراقبت­های پزشکی، می­ توانستم رکوردی جدید از گرسنگی تا مرگ ثبت نمایم، برایم مهم بود که این رکورد را برای بند 209 اوین به یادگار بگذارم، یقین داشتم که این سختی و بذل جان، جانهای زیادی را نجات می­ بخشد و جلوی ظلم­ های بیشماری را خواهد گرفت.

من به پیروزی خود ایمان داشتم، آن گونه که توماس اش - رهبر قیام ایستر که با اعتصاب غذا جان باخت – پیش از مرگ خود گفت: " پیروزی از آن کسانی نیست که بیشتر آدم می­ کشند، پیروزی از آن کسانی است که بیشتر رنج می کشند."

اما باید بدانید و آگاه باشید که اعتصاب غذا آثاری ماندگار بر جسم و جان شما خواهد گذاشت، دیگر آن فرد قبلی نخواهید شد، اما همین آثار ماندگار را بر وجود ظالم وبیدادگرنیز خواهد گذاشت، او نیز هرگز از آثار مخرب اعتصاب بابی­ سندز بر استعمار پیر رهایی نخواهد یافت ! دیر یا زود ظالم نیز بهایش را می­ پردازد، همانگونه که هند آزاد شد، ایرلند نیز آزادیش را جشن خواهد گرفت! ما نیز باید بهای آزادی و دفاع از ارزش ها را بپردازیم. 

ما نیز از عدالت در قضا و آیین دادرسی برخوردار خواهیم شد، ما نیز بساط سلول انفرادی و چشم بند و انفرادی و شکنجه و تحقیر و تحمیل را جمع خواهیم کرد! ما نیز حقوق زندانی – متهم یا مجرم – را رعایت خواهیم کرد، به زندانبان و بازجو یاد خواهیم داد که زندانی انسانی است که در خلقت برادرتوست، هر چند مجرم و گناهکار باشد، به او می گوییم که حق تحقیرزندانی را ندارد، زندان را به کارگاه انسان سازی بدل خواهیم کرد، زندانی را از حق وکیل و ملاقات و تلفن و هواخوری محروم نمی کنیم! 

زندانی را از کتاب و رسانه محروم نخواهیم کرد، آنگونه شفاف و قانونمند عمل می کنیم که مجرم مجازات را حق خود بداند، باید چون امیرالمومنین (علیه السلام) حدود را آنگونه جاری کرد که اول انسان ساخت و بعد حد را برای ساختن جامعه و تطهیر فرد جاری کرد، تا جایی که سارق انگشتان بریده خویش را بالا می گیرد و با صدای بلند فریاد می کند که حدِّ خدا را بهترین خلق خدا بر من جاری کرد و خطابه ای در منقبت مولا بیان می دارد. اما امروز کدام زندانی را می یابید که از دادرسی و برخورد زندانبان راضی باشد؟! 

کدام زندانی را می یابید که از ظلم و ستم و نابرابری ننالد؟! کدام زندانی را می شناسید که توشه ای معنوی از زندان با خود آورده باشد؟! امروزه برعکس شده است، این زندانیان سیاسی اند که درس اخلاق و دین و قانون به بازجو و زندانبان می دهند، این زندانی است که تاثیر معنوی بر زندانبان دارد! زندان های جنایی و جرائم عمومی مثل قاچاق مواد مخدر، دانشگاه بزهکاری و خلافکاری است، اگر بیگناهی را به اشتباه به آن محبس برند، با دکترای بزهکاری و جرم و جنایت ترخیص می شود! آدم بی خط و ربط را به اندرزگاه اینان برند، موجودی هفت خط به جامعه تحویل خواهند داد! و این خلاف رسالت نظام اسلامی است.

من بر این باورم که اصلاح هر جامعه ای از اصلاح سیستم قضایی آن شروع می شود، اگر حقوق اولیه یک متهم - از قبیل تفهیم اتهام ، حق حضوروکیل، ملاقات وتماس تلفنی، تناسب اتهام با قرارصادره، مرتبط بودن مواد قانونی استنادی با اتهام (گاهی با هیچ سریشمی نمی چسبد و حکایت گ.. و شقیقه است، مثل همین اجتماع و تبانی رایج در تمام احکام صادره سیاسی!) عدم شکنجه و تحمیل و تلقین و تهدید و تطمیع، امکان استفاده ازرسانه ها تا متهم از اجتماع منفک نشده و در شرایط خلاء بازجویی نشود، منع بازجویی در شب، منع سلول انفرادی و چشم بند، تامین امکانات اولیه نظیر خورد و خوراک و خواب و هواخوری و دستشویی و استحمام و.... – رعایت نشود، من ترجیح می دهم برای اصلاح سیستم قضایی – که مقدمه اصلاح جامعه است – اعتصاب غذا کنم و جانم را فدای این اصلاح اساسی نمایم و این اقدام را شهادت در راه خدا می دانم.

توصیه من به همه کسانی که در سیستم قضایی مورد ستم و بی عدالتی واقع می شوند این است که وقتی شأن انسانی شان رعایت نمی شود، به زندگی حیوانی رضایت نداده و با اعتصاب غذا از حقوق انسانی خویش دفاع کنند، این هم به نفع آنهاست و هم دفاع از جامعه بشری است. من مرگ با عزت را بر زندگی ذلت بار ترجیح می دهم.

که اباعبدالله الحسین (علیه السلام) فرمود: "هیهات منا الذلة" و " الموت اولی من رکوب العار"
90/6/17
مهدی خزعلی

اعزام بدن رنجور دکتر مهدی خزعلی به دادگاه انقلاب در چهل و نهمین روز اعتصاب غذا




اعزام دکتر خزعلی درچهل و نهمین روز اعتصاب غذا به دادگاه انقلاب.

بنا بر گزارشات رسیده از سوی شاهدان حاضر در محل دادگاه انقلاب امروز دکتر مهدی خزعلی درحالی که پس از 49 روز اعتصاب غذا بسیار ضعیف و لاغر شده بودند و توان حرکت بدون عصا و کمک دیگران را نداشتند به محل  شعبه 26 دادگاه انقلاب نزد قاضی پیر عباسی رییس این شعبه برده شدند. 

پیش از این قاضی مذکور اعلام نموده بود که بازداشت دکتر  خزعلی موضوعیتی نداشته و حتی چند ماه پیش حکم ممنوع الخروجی ایشان را خود باطل نموده بود.دکتر خزعلی هفته گذشته بدنبال وخامت حالشان از زندان اوین به بیمارستان طالقانی در ولنجک منتقل شده بودند و وقتی در این بیمارستان دکتر خزعلی با استقبال انبوه مردم عادی و پزشکان و خیل مشتاقانی که پس از چهل روز به دیدارشان آمده بودند مواجه شدند به دستور مقامات اطلاعات کلیه ملاقاتهای ایشان قطع شده و حتی مادر پیر ایشان(همسر آیت ا... خزعلی) را که با ویلچر به دیدارشان آمده بودند با برخوردی اهانت آمیزو خشن از بیمارستان راندند. 

سپس درنیمه ی همان شب با یورش وحشیانه نیروهای اطلاعاتی از بیمارستان طالقانی  به بیمارستان قمر بنی هاشم تحت نظروزارت اطلاعات منتقل و شب بعد نیز علیرغم مخالفت پزشکان مجدداً به اوین بازگردانده شدند.

بدیهی است مسئولیت هرگونه اتفاق و حادثه ای برای این شیر مرد جنبش سبز به عهده ی حجت الاسلام خامنه ای خواهد بود.