هشتم اسفند سالروز ازدواج من و پنجاهمین روز اعتصاب غذاست، بیست و پنج سال پیش با شور و شوق پوکه توپی زیبا را به عنوان پیشکش عروس خانم برداشته و از دوکوهه راهی ایستگاه راه آهن اندیمشک شدم، دژبان ایستگاه قطار پوکه را مصادره کرد و در آن وانفسا قطار هم رفت!
به پادگان برگشتم و این بار یک مین ضد تانک که روی آن گلهای زیبایی نقاشی شده بود به عنوان هدیه برای همسرم برداشتم، با سختی و مشقت فراوان راهی تهران شدم، قسمتی از مسیر را پشت وانت لندکروز سپاه طی طریق کردم، قسمتی را مزاحم یک تریلر شدم که از جبهه بازمیگشت و او نزدیک پلیس راه خوابید.
در سرمای اسفند ماه مدتی دست خود را با گرمای لوله اگزوز اتوبوس هایی که کارت ساعت میزدند گرم کردم، تا سه راهی بروجرد با یگان پدافند هوایی همراه شدم، هنگام نماز صبح یگان توقف نکرد و ناگزیر پیاده شدم، از منطقه جنگی دور شده بودیم و صبح بود، با اتوبوس های راهی، خود را به تهران رساندم.
هشتم اسفند ۶۵ عقد ما را امام خواند و دو قرآن برای عروس و داماد به امضای امام مزین شد و همسر امام به عروس خانم یک سکه هدیه داد.
آنروز هدیه من همان مین ضد تانک بود که مزین به گلهای زیبایی بود که حکایت از صلح پس از جنگ داشت.
عزیزم، امروز این بسیجی دیروز در چنگال کسانی اسیر است که رنگ جبهه را ندیده اند، من امروز در سنگر ۳۵۰ به رزم بی امان مشغولم و مدتی است که از دیدار و شنیدن صدایت محرومم، اینها قصد جان مرا کرده اند و من آماده جانبازیم این بار از ۳۵۰ برایت هدیه ای تازه دارم، کار دست آزاد مردان در بند، این روز های تیره و تار نیز بگذرد، هرگاه هدایای بند ۳۵۰ را دیدی این برهه سیاه تاریخ را بخاطر بسپار و به فرزندان مان بگو که چه کسانی از خویش گذشتند تا آینده ای آزاد و آباد را رقم زنند.
درود بر تو عزیز آزاد مرد حماسه شجاعانی چون تو در تاریخ این سرزمین ماندگار خواهد بود
پاسخحذفسلام
پاسخحذفلطفا به پدر ایشان بگویید کلایش را بالاتر بگذارد آیا مهر پدر و فرزندی که خداوند در قلبش گذاشته مرده است و اجازه میدهد هر ظلمی به فرزند ایران برود شاید تقاس دیروزها را پس میدهیم