۱۳۹۰ اسفند ۱۱, پنجشنبه

مهدی خزعلی در سنگر 350 اوین


منبع:روز آنلاین

محمد رهبر

 


25 سال پیش، پوکه توپی را به نشانه عشق، از شلمچه برداشت و آمد تهران. سرمایِ اسفند بود و راهی دراز از جنوب تا البرز و گلی در گلدانِ پوکه، هدیه ای برای عروس، دست سرمازده اش را اگزوزِ تویوتایِ سپاه گرم کرد و به جماران رسید تا بنیانگذار خطبه عقد را بخواند.
 " امام" می خواند و آیت الله پدر به پسر رزمنده نگاه می کرد که به گمانش همان راهی می رفت که او رفته بود. آیت الله ابوالقاسم خزعلی از شاگردان قدیمی بنیانگذار، ازهمان اول انقلاب به شورای نگهبان رفت تا آن طور که استادش می گفت، دستِ نامحرمان به انقلاب نرسد و قانونی خلاف اسلام ازمجلس نگذرد.
  
جنگ و عمرِ آیت الله خمینی که تمام شد، آیت الله خزعلی و همراهانش درخبرگان، حجت الاسلام خامنه ای را به رهبری نشاندند. سالها بعد آیت الله گفته بود که آن روزها به سید علی خامنه ای ارادتی داشته اما بعدها فهمیده که آیت الله خامنه ای به غیب وصل است و انگار هر چه می گوید از جایی دیگر می گیرد.

 آیت الله خزعلی، باقی عمر را بر سر رهبری که انتخاب کرده بود، گذارد. هنوز اصلاحات نیامده بود که سید محمد خاتمی را بلا می دانست و در آستانه دوم خرداد به یزد- زادگاه خاتمی- رفت و با نقلِ خوابی از پسر بچه ای ناشناس، اعلام کرد که امام زمان به ناطق نوری نظر دارد، جلسه سخنرانی خزعلی متشنج شد و آیت الله فریاد برآورد که زمان شاه از تانک نمی ترسیده و الساعه دستور می دهد که بسیج و سپاه برخورد کنند.

 آن روز آیت الله فکرش را نمی کرد که روزگاری باید از مسوولان نظام بخواهد تا با پسرش برخورد کنند و خاتمی از پسر زندانی آیت الله خواهد خواست تا اعتصاب غذایش را بشکند، این خواب را کسی ندیده بود.

مهدی خزعلی انگار از آقا زادگی مصائبش را به ارث برده، آنگونه که آیت الله خزعلی گفته پسر مدتهای مدیدی است که از راه مستقیمی که پدر نشان داده، منحرف شده است، آیت الله لابد از سالها پیش در بحث های خانگی می دیده که "مهدی" رزمنده دیروز و چشم پزشکِ امروز، دنیا را جور دیگر می بیند.
  
نه نصیحت و نه دعا و نه توسلِ آیت الله به دوستانش که پسر را تذکر دهند، راه مهدی را تغییر نداد. تنها یکبار، وقتی خزعلی پیر در بستر بیماری افتاد، مهدی قول داد چند وقتی سکوت کند و پدر که ازبستر برخاست، پسر به راهش بازگشت.
  
مهدی خزعلی می گفت به پیرمرد ارادت دارد و او را مردی متقی می داند که فریبش می دهند و آنچه می خواهند از او می شنوند، این را هم می گفت که در راه مبارزه با ستم و ستمکار، اجازه پدر شرط نیست.

پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88، مهدی خزعلی دوباره به خط زد، درست مثل عملیات خیبر و اینبار جبهه وبلاگ بود و خمپاره قلم و آن کس که حق را پامال می کرد نه صدام که آیت الله خامنه ای، محبوب و مُنتخب پدرش.

 در وبلاگش با تندترین عبارات احمدی نژاد را به تاراج اموال ایرانیان متهم می کرد و در این کوشش از عباس پالیزدار که به جرم برملا کردن اسرارِ مگو در زندان بود، دفاع جانانه می کرد.
  
اما هنوز خیلی ها این شجاعت مهدی را به پشتوانه پدر می دیدند و چند بار زندان رفتن و آزادی اش را نشانه می گرفتند. چیزی نگذشت که دوره زندانها به هم نزدیک شد، یکبار، دوبار، سه بار و حالا پنجمین بار. آیت الله خزعلی دست از پسر شسست، اعلام کرد که با هر چه مهدی می گوید مخالف است.

خزعلی پیر که جمهوری اسلامی را بهتر از هر کسی می شناخت به مهدی گفت که حتی برای تحویل جنازه و ترحیمش هم نخواهد آمد و بعد باز آن مهر پدری گریبانش گرفته بود و این اجازه را به مهدی می داد که اگر درگذشت به تشییع پدر بیاید.

انگار جنگی میان دو ایمان در می گرفت، آیت الله خزعلی که حافظِ نهج البلاغه است، تمام قد بر ولایت سید علی خامنه ای ایستاد و دکتر خزعلی که خود راعاملِ به نهج البلاغه می داند درنامه ای کوتاه به رهبر، او را فریب خورده ای دانست که دور و بَرش پُر است از چاپلوسانی که چفیه می برند و عبایش می گیرند. این نامه عقوبتی سخت داشت، قاضی دادگاه انقلاب یکی از سنگین ترین احکام را برای مهدی خزعلی صادر کرد، 14 سال زندان، 10 سال تبعید و 90 ضربه شلاق.

 مهدی خزعلی از دیماه که با دست و دندان شکسته به زندان افتاد، اعتصاب غذا کرد، دیگر همه چیز را شبیه جبهه می دید، آنجا تیربار و خمپاره، سلاح بود و اینجا اعتصاب غذا، آنجا زخمِ تیر می کشت و اینجا زخم معده.
از دوستانش خواست تا به جای تشویقش به شکستن اعتصاب غذا، از حاکمان بخواهند تا ستم نکنند. در همین زندان بود که تازه دانست 25 سال پیش وقتی با گلدانِ گلوله به جماران می رفته، در اوین چه گلوله بارانی بوده است. به احمد منتظری نامه نوشت و گفت که تازه می فهمد آیت الله منتظری از چه دردی فریاد می کرده است.
  
مهدی خزعلی به همسرش گفته که در سنگر 350 اوین، به رزم جانانه ای مشغول است، کسی چه می داند شاید اینبار با گلی دردست بیاید، بی گلدانِ گلوله.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر