۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

برگی از سایت هک شده/پاسخی برای شعبان بی مخ مطبوعات(حسین شریعتمداری)


سالهاست که این جریدۀ دریده به جان ملت پریده! حسین بازجو که در دهه شصت پروژه تواب سازی را اجرا می کرد و در دهه هفتاد به هم پیاله خود – سعید امامی – وفا نکرد، در دهه هشتاد در نقش شعبان بی مخ مطبوعات به نشر اکاذیب و هتک و هجو و هزل پرداخت، هر روز دشنه کیهان در سینه و پشت اندیشمندان و ادیبان جای گرفت، او با رانت حاکمیت بر سر و سینه کشتگان می تاخت، نه محکمه ای جرأت سؤال داشت و نه داروغه ای قدرت عتاب! نه او را دغدغه عِقاب ! افسوس که هجویات او را به پای نظام و رهبری نوشتند، دلسوختگان نظام باید او را هزار هزار بار حد زنند، او ادبیات سخیف و لمپنیسم را جایگزین ادب فاخر در سیاست کرد، او بود که چماق و دشنه و قمه را در عرصه مطبوعات وارد نمود. نمی خواهم بگویم این شجاع کوچه لاله زار، در میدان کارزار دفاع مقدس کجا بود؟


اما بعد؛ این همان خناسی است که با وسوسه اش، بعد از انتخابات پدرم را مجبور کرد که از مواضع انتخاباتی من اعلام برائت کند! او تلاش کرد تا بین پدر و پسر فاصله اندازد، او مصداق نمّام فتنه گر است، از تبار شریعت ندار نمی گویم، از انتخاب نامش پیداست، خود می دانید چه می گویم، اینها عزم جزم کرده اند تا این بسیجی خیبر را خفه کنند، اما به خدای کعبه سوگند، نمی توانند، تا جان در بدن دارم از انقلاب اسلامی دفاع خواهم کرد و نخواهم گذاشت این نامحرمان ما را به عصر جاهلیت بازگردانند! عصری که صدا ها در گلو خفه می شد، اختناق بود و خفقان، ترس و وحشت، دیکتاتوری و استبداد، ظلم و ستم، تبعیض و نابرابری، غارت و چپاول، دزدی و اختلاس، ریا وتظاهر، جنایت و تجاوز، دنائت و رذالت ، زشتی و پستی، پلیدی و پلشتی، دروغ و فریب و در یک کلام خودکامگی و طاغوت! هرگزنخواهم گذاشت، هرگز!


ما قیام کردیم برای آزادی، برای عدالت و برابری! باید همه آزادباشند تا اندیشۀ خود بیان کنند، باید که رای همه برابر و عدل و قسط جاری باشد، چگونه است "شب نامه کیهان" هر چه می خواهد می نویسد، به صغیر و کبیر و جوان و پیر رحم نکرده و از بیت المال( بیت الحال) ارتزاق می کند، و روزنامه ای دیگر به خاطر درج تصویر رؤسای قوای سابق توقیف می شود! به کجا می رویم، این معنای عدالت است؟ این عمل به کلام خداست که فرمود: " فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه" مگر می گذارید صدایی از حنجره ای درآید تا کسی بشنود و بخواهد انتخاب کند! همه صداها را خفه کرده اید!


نمی دانم در وصف کیهان چه بگویم، شاید سخن طنز هموطن ارمنی ما زیباترین تعبیر باشد، وقتی به او گفتند: " نظرت راجع به روزنامه کیهان چیست؟ " با لهجه ای زیبا گفت: " کاغذش قدری خشن است و می خراشد! کاغذش را نرم تر کنید! " راستش توصیه من به کیهان این است که از درج اسماء متبرکه در این جریده جداً خودداری فرمایند!


اما قصه امروز من و کیهان؛ بچه که بودیم، سر راه مدرسه یک قِران می دادیم و با تفنگ بادی سه تیر می انداختیم – از این تیرهای گل میخ یا تیرپری، تفنگچی روی تخته ای تعدادی ترقه نصب کرده بود، اگر به هدف می خورد، می ترکید و صدایش درمی آمد، امروز هم ظاهراً تیر من درست به هدف خورده و ترکیده و صدایش درآمده است! من جلز و ولز او را در تمام کلماتش حس می کنم! احساس خوبی دارم، مثل یک تیرانداز فینال، همه تیرهایم به هدف خورده است، می دانم که نوشته او انحرافی است، رد گم می کند، درد او جای دیگری است، باید به رئیس جمهور منتخب خودش مراجعه کند و جای آب ریختن را از او بپرسد! اما من می دانم، کجایش می سوزد، حق دارد، بیش از این ها حق دارد!


یادش بخیر؛ دشت، باز و بی جانپناه بود، نیروهای پیاده عراق پشت تانک پیشروی می کردند، پاتک سنگینی بود، در هر چند متری یک توپ مستقیم تانک شلیک می شد، تیربارچی تانک، پوشش آتش را قطع نمی کرد، اما در این هجمه شدید، دلاوری از دسته ویژه به پا خاست، قد برافراشت، موشکی بر دوش داشت، آتشی افروخت بر جان عدو، بانگ تکبیری بلند و برجکی در آسمان! تمام! لحظه ای بعد، هزیمت سربازان بی جانپناه دیدنی بود و رگبار ما بدرقه راهشان، تو گویی آرپی جی زن روحی جدید در کالبد جانمان دمیده بود، ناخودآگاه از سنگر جدا شدیم و در پی روبهان می دویدیم!


جناح حاکم همه عِدِّه و عُدِّۀ خویش پشت سر تانک کنی جمع کرده بود، می خواست با او بیاید و سنگر به سنگر فتح کند، به زعم خود سنگر اول را بدون مقاومت رد کرده بود، اما یک بسیجی، یک آرپی جی زن، برخاست و برجک تانک را هدف گرفت، این ولوله و ضجه و مویه، از آن است که جانپناه را از دست داده اند، حال نوبت ماست، که روبهان را دنبال کنیم!

امروز زره قدسی تانک را زده ایم، دیگر زره پوشی ندارند، حال، جنگ برابر است، هیچ کس هاله ندارد، هیچ کس مقدس نیست، سخن راست باید گفت و مردم انتخاب کنند! و چون راستی کاستی گرفت، راهی جز نیستی نماند!


اینک زاهد ساخته و پرداخته شما، به شمارش درهم و دینار مشغول است! دیگر هاله نور ندارد، برج نور دارد! باید زاهدی دیگر بیابید!

" زاهد که درم گرفت و دینار زاهد تر از او برو بدست آر"


حسین خان؛ می دانم از این نوشته چه مقصود داری، می خواهی پدر را از پسر جدا کنی و کار پسر را یکسره سازی، اما من خدایی دارم که همین نزدیکی است، جمجمه ام را به خدا عاریت داده ام، من چیزی برای از دست دادن ندارم، من به مولایم حسین (علیه السلام) اقتدا کرده ام.


یادش بخیر؛ قاضی می گفت: " مبارزه مال دوران مجردی است، تو مسئولیت زن و بچه هایت را داری، در قبال آنها مسئولی!" به او گفتم: "حسین با اهل بیت به کربلا رفت و زن و بچه من از اهل بیت پیامبر عزیز تر نیستند! "



هرچند متنت کذب و فاقد ارزش است ، اما بدان که عاشورای 88 در همه خیابان ها حضور داشتم، از مراسم حاج سعید حدادیان در دانشگاه تا خیابان گرگان، همه را دیدم، من از مردم جز " یا حسین" و " ابالفضل علمدار" نشنیدم، اما لباس شخصی هایی را دیدم که فحش ناموسی نثارعزادار حسین می کردند، او را از پل فرو می انداختند، برقع از سرش کشیده، سیلی به گوشش می نواختند، عمود بر فرق عزادار عباس می کوفتند، و دشنه بر پشت قاسم، اگرسپاه عمر سعد بر کشتگان اسب تاختند، اینان برزندگان تاختند و آنقدر مردانگی نداشتند که مسئولیت عمل زشت خود بپذیرند، عمر سعد ادعا نکرد که مرکبش را به سرقت برده و بر اجساد تاخته اند! عمر سعد شهیدان را بر نیزه کرد، اما مصادره نکرد! عمر سعد مخالفان را بزغاله و گوساله نخواند! هردو مخالفان را خارجی خواندید! اما او حریم اهل بیت حسین را نگاه داشت! او به خواهر و همسر و دخت حسین تعدی نکرد! و حتی امیرش در شام برای حسین مجلس عزا برپا کرد!


حسین خان؛ من مهدی فرزند ابوالقاسم هستم، نام تبار خویش عوض نکرده ام، خارجی نیستم! از تبار یکتاپرستان ایرانی که مولا علی ( علیه السلام) را در زمان خانه نشینی همراهی کردند! همان ها که در زمان عباسیون به محضر صادق آل محمد(علیه السلام) می رسیدند، همان ها که با هجده هزار قلم حدیث سلسلة الذهب علی ابن موسی الرضا ( علیه السلام) را ثبت می کردند، در انقلاب تا لحظه شهادتِ برادر، همراهش بودم و در جنگ نیز!


به وحدانیت خدا و رسالت انبیا و ولایت اوصیا و اولیا شهادت می دهم، منتظر خاتم اوصیا هستم، به استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی و قانون اساسی پایبندم، فقط برای احیای ارزش ها و امر به معروف و نهی از منکر قیام کرده ام، جناحتان را منحرف، طاغی و یاغی می دانم، شما را مستبد و خودکامه یافته ام، شمایید که رسم جاهلیت را احیا کرده اید! شمایید که دین خدا را به استهزا گرفته اید، شمایید موجب دین گریزی و دین ستیزی مردمان، شمایید باعث و بانی اهانت به مقدسات! مردم می خواهند شما را دشنام گویند، شمایید که پشت مقدسات سنگر گرفته اید، مردم را بی دین نخوانید! بی دینی مردم از شماست( الناس علی دین ملوکهم)


اما نهم دیماه؛ که طنازان آنرا روز جهانی " ساندیس" نام نهادند، باز هم در همه مسیر ها بودم، هر دسته ای پشت پلاکارد ارگانی جمع شده بود و روابط عمومی ارگان از ابتدا تا انتها فیلمبرداری می کرد، ساعت اداری بود و کارها برای راهپیمایی تعطیل شد! ساندیس و ماءالشعیر بیداد می کرد، سهم من شش عدد ماءالشعیر "جوجو" با طعم استوایی شد، جای شما خالی، خنکِ خنک بود! همان جا بود که کارمندان بنیاد شهید با روحانی مربوطه پشت پلاکارد عکس می گرفتند، به شیخ گفتم: " ما هم عکس بگیریم، پستی می دهند؟" به تلخی خندید!، تلخند او بر ذلت خویش بود! شما این راهپیمایی دولتی امن و امان با تبلیغات از زمین و آسمان را، با راهپیمایی 25 خرداد برابر می دانید؟ کمیّت که یک دهم آن هم نبود! کیفیت را چه عرض کنم! نهم دیماه یک رفتار ضد اخلاقی در سیاست بود، مردم را برای دفاع از حریم حسین (علیه السلام) به میدان فراخواندید و مصادره به مطلوب کردید، خود را فریب ندهید، سر چون کبک در برف نکنید، می ترسم خیلی زود شکار شوید! این که یک جناح با همه امکانات دولتی و تبلیغ گسترده از رسانه ملی مجاز به راهپیمایی باشد و جناح رقیب حتی از دعای کمیل و روضه و مجلس ترحیم محروم باشد، چه معنایی دارد؟!


می دانم، خیلی دیر شده است، اما "جلوی ضرر را هر وقت بگیرید منفعت است"، از همین امروز بیایید با خودمان رو راست باشیم، اینقدر دروغ نگوییم، برای اثبات اقبال و ادبار مردم نیازی به جمعیت خیابانی نیست، بجای یک انسان 70000 گرمی در خیابان، یک برگ رای 7 گرمی در صندوق کافی است، به شرطی که مردم باور کنند که در انتخاب آزادند و از رایشان صیانت می شود! امروز این باور و اعتماد از بین رفته است!، باز یک انگ " سیاه نمایی" نزنید. من یک کلکسیون " رد صلاحیت" دارم و در تکمیل آن می کوشم!


من باور ندارم! باور هم با زور و ضرب ایجاد نمی شود، با دَگنَک در مخ فرو نمی رود، همان مثل معروف: می توانم چشمم را ببندم تا نبینم، گوشم را ببندم تا نشنوم، دهانم را ببندم تا نگویم، پایم را ببندم تا نروم، دستم را ببندم تا ننویسم، اما نمی توانم عقلم را ببندم تا نفهمم! حال می خواهید مرا به جرم فهمیدن به زندان بیافکنید؟ می خواهید به جرم فهمیدن بر دارکشید؟ پس بسم الله که ما سربداریم!

والسلام علی من اتبع الهدی
مهدی خزعلی
16/9/1390
  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر