طاقت بیار ای دوست
زیرا که زمستان رفتنی ست
صدای پای بهار را می شنوی؟
انگار روزی از روزهای بهار بود
آن روز که سبز شدیم، روییدیم
آن روز که جا به جا در کوچه محله های شهر نوشیتم
«ما هستیم»
آن روز که بر رد سبزمان با خون سرخ نوشتند اعدام، ظلم، بیداد
...
طاقت بیار ای دوست
به بهانه ی حجم بهایی که سینه ی شکافته ی عاشقان پرداخت
به بهانه ی یادبود خون شهیدان همرزمت
که غیرت مردانگی شان را دشنه ی دژخیم بیگانه هدف رفت
طاقت بیار ای دوست
به حرمت اشک های پاک سیلاب شده
در فراق کوچ پرستوهایی که
بال پروازشان را سلاخ خانه ی رژیم در هم شکست
...
بهاری نو در راه است
از آفتاب خواهیم آموخت
بر همه تابیدن را
از کوهسار خواهیم آموخت
ایستادگی را
به باد خواهیم سپرد
قاصدک هایمان را
تا با خود ببرند نوید استواری ها را
طاقت بیار ای دوست ...
زمستان شاید رفتنی باشد ولی فعلا صدای پای بهار نمی اید ای دوست خودت را خر نکن
پاسخحذفدرود بر آزادگي ات اي مرد بزرگ .
پاسخحذف.............................
من گمان می کردم دوستی همچو سروی سرسبز چار فصلش همه آراستگی است من چه می دانستم هیبت باد زمستانی هست من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی سبزه یخ می زند از سردی دی من چه می دانستم دل هر کس دل نیست قلب ها زآهن و سنگ قلب ها بی خبر از عاطفه اند